مهربانی |
یه داستان جالب درمورد پیرزنی هست که به تنهایی برای خرید رفته بود و موقع برگشت سبد بزرگ خریدش رو روی سر گرفته بود و با زحمت راه می رفت. مردی که داشت با ماشین ازونجا رد می شد جلوش ترمز کرد و تعارف کرد سوار بشه... بعد از مدتی مرد از آینه ماشینش نگاهی به صندلی عقب انداخت و با تعجب دید که پیرزن هنوز هم سبد رو روی سرش نگه داشته! پرسید : مادر جون، چرا سبد رو روی صندلی نمی زاری؟ و پیرزن جواب داد: نه عزیزم همین که ماشینت من رو حمل می کنه کافیه دیگه نمی خوام سنگینیه بارم رو هم به دوش اون بندازم!!!!! حالا قضیه ما و خدای مهربونمونه.... هر روز خدا ما رو در طول روز نگه میداره و این خداست که ما رو به مقصد می رسونه. ولی ما هنوز هم اصرار داریم که سبد سنگینمون رو خودمون حمل کنیم! سبد سنگین ترسها و وحشتمون از آینده خودمون ، خانوادهمون ، بچه هامون ، اهدافمون ، پولمون ، کارمون ... ما این سبد رو با دستهای کم توانمون می گیریم و می خوایم که با چشمای خسته و خواب آلودمون آینده رو ببینیم. غافل از این که خدا اینده رو خیلی بهتر از ما میبینه و طراحی میکنه! با توکل به خداست که ما می تونیم ریلکس و آروم از زندگیمون لذت ببریم و اون وقته که با ذهنی رها از مادیات می تونیم به کشف راز هستی برسیم و حتی از این راه سرشار از پول و ارامش رو هم به دست بیاریم. توکل به خدا، دست از تلاش برداشتن نیست، بلکه آرامش داشتن و انرژی مثبت پخش کردنه! اون پیرزن، اگه توی ماشین سبدش رو زمین میذاشت ، می تونست وقت پیاده شدن با انرژی بیشتری سبد رو تا خونه ببره. چیز زیبایی که در ارتباط با خدا هست ، اینه که خدا سبدت رو تا توی خونه برات میاره و هیچ وقت تنهات نمی ذاره! پس خودت رو به خدا بسپار که خدا تو رو روی قلبش حمل میکنه... [ شنبه 90/6/5 ] [ 10:16 صبح ] [ مهربان ]
|
FreeCod Fall Hafez |